منضغطکرده. منضغطشده. (ناظم الاطباء) ، فشار داده شده که عربی آن عصیر است. (فرهنگ شعوری). فشرده. فشارده. فشار داده شده. (فرهنگ فارسی معین) : اول از خونابۀ غم زینت دلها دهد آنگه از افشردۀ دل زیب دامنها کند. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به افشره شود
منضغطکرده. منضغطشده. (ناظم الاطباء) ، فشار داده شده که عربی آن عصیر است. (فرهنگ شعوری). فشرده. فشارده. فشار داده شده. (فرهنگ فارسی معین) : اول از خونابۀ غم زینت دلها دهد آنگه از افشردۀ دل زیب دامنها کند. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به افشره شود
دهی است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. محلی جلگه و معتدل است. و 350 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، پردازنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) ، فارغ. (یادداشت دهخدا). فارغ از کار. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. محلی جلگه و معتدل است. و 350 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، پردازنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) ، فارغ. (یادداشت دهخدا). فارغ از کار. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
برداشته. بلندساخته. بالابرده شده. (آنندراج) (برهان). بلندکرده. مقابل فروهشته. (یادداشت مؤلف) : درفشان بسیارافراشته سر نیزه ها ز ابر بگذاشته. دقیقی. دل از حرص و از کینه انباشته سر کبر بر چرخ افراشته. لبیبی. تا بناهای افراشته را در دوستی افراشته تر کرده اید. (تاریخ بیهقی ص 72). خراج که مادۀ آن سخت گرم بود، رنگ آن سخت سرخ بود و آماس افراشته تر و سر او تیزتر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). افراخته، افراشته، افرازیده، با لغت افراشته مترادفند: پرچم ز شب پرداخته طاوس پرچم ساخته بیرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده. خاقانی.
برداشته. بلندساخته. بالابرده شده. (آنندراج) (برهان). بلندکرده. مقابل فروهشته. (یادداشت مؤلف) : درفشان بسیارافراشته سر نیزه ها ز ابر بگذاشته. دقیقی. دل از حرص و از کینه انباشته سر کبر بر چرخ افراشته. لبیبی. تا بناهای افراشته را در دوستی افراشته تر کرده اید. (تاریخ بیهقی ص 72). خراج که مادۀ آن سخت گرم بود، رنگ آن سخت سرخ بود و آماس افراشته تر و سر او تیزتر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). افراخته، افراشته، افرازیده، با لغت افراشته مترادفند: پرچم ز شب پرداخته طاوس پرچم ساخته بیرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده. خاقانی.
که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشدۀ از غلبۀ صفرا. زردشده. زردفام: می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. بخوبی او کی رسد آفتاب یکی یاوه گرد است و صفرازده. میرحسن دهلوی (از آنندراج). رجوع به صفرا شود
که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشدۀ از غلبۀ صفرا. زردشده. زردفام: می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته. خاقانی. سودازده با قمر نسازد صفرازده را شکر نسازد. نظامی. بخوبی او کی رسد آفتاب یکی یاوه گرد است و صفرازده. میرحسن دهلوی (از آنندراج). رجوع به صفرا شود