جدول جو
جدول جو

معنی افرا ده - جستجوی لغت در جدول جو

افرا ده
از توابع دهستان ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفرازده
تصویر صفرازده
کسی که صفرا بر مزاجش غالب شده، زرد شده از غلبۀ صفرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشانده
تصویر افشانده
پراکنده، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازنده
تصویر افرازنده
بلند کننده، بالابرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
بالا برده شده، بلند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افرازیده
تصویر افرازیده
افراخته، افراشته، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افراخته
تصویر افراخته
افراشته، بالا برده شده، بلند شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
منضغطکرده. منضغطشده. (ناظم الاطباء) ، فشار داده شده که عربی آن عصیر است. (فرهنگ شعوری). فشرده. فشارده. فشار داده شده. (فرهنگ فارسی معین) :
اول از خونابۀ غم زینت دلها دهد
آنگه از افشردۀ دل زیب دامنها کند.
طالب آملی (از آنندراج).
و رجوع به افشره شود
لغت نامه دهخدا
تلفظی است از کلمه فرانسه. ابن بطوطه گوید: و هم اصناف ٌ فمنهم الجنویون و البنادقه و اهل رومیه و اهل افرانسه. (سفرنامه ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دِ)
دهی است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. محلی جلگه و معتدل است. و 350 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، پردازنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) ، فارغ. (یادداشت دهخدا). فارغ از کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
پاشیده. پراکنده. ریخته. (ناظم الاطباء). پراکنده. منتشرشده. ریخته. لرزان شده. و رجوع به افشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
خسته. مجروح شده. آزرده شده
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
برداشته. بلندگردانیده. (برهان). نصب شده. برپاشده. (ناظم الاطباء). بمعنی افراشته است یعنی برداشته. (اوبهی). بلندکرده. بالابرده. افراشته. (فرهنگ فارسی معین). کشیده. برکشیده. (یادداشت مؤلف) :
ز عود و ز صندل بهم ساخته
بسر برش ایوانی افراخته.
- افراخته پای، افراخت پای. (ناظم الاطباء). اخمص. (دستور).
- گردن افراخته، گردن افراشته. گردن بلندکرده و بالاکرده:
کدوئی است او گردن افراخته
ز ساق گیائی رسن ساخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل. محلی دشت و معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آنجا از انگنارود و محصول آن برنج، مختصری غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
برداشته. بلندساخته. بالابرده شده. (آنندراج) (برهان). بلندکرده. مقابل فروهشته. (یادداشت مؤلف) :
درفشان بسیارافراشته
سر نیزه ها ز ابر بگذاشته.
دقیقی.
دل از حرص و از کینه انباشته
سر کبر بر چرخ افراشته.
لبیبی.
تا بناهای افراشته را در دوستی افراشته تر کرده اید. (تاریخ بیهقی ص 72). خراج که مادۀ آن سخت گرم بود، رنگ آن سخت سرخ بود و آماس افراشته تر و سر او تیزتر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). افراخته، افراشته، افرازیده، با لغت افراشته مترادفند:
پرچم ز شب پرداخته طاوس پرچم ساخته
بیرق ز صبح افراخته روزش سپهدار آمده.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ دَ / دِ)
بلندکننده، سخن بد گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، غیبت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غیبت کسی کردن. (آنندراج) ، شتر خردسال دادن، تنک و باریک گردانیدن شمشیر را، تیز کردن شمشیر را، فرش گستردن جهت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گسترانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، فراشناک گردیدن جای، قفل کردن در را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). در قفل کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ دِهْ)
ارفه رودبار. از قرای بلوک دوآب بالا، در ناحیۀ راست پی مازندران. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 115 شود. ارفعده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
که صفرا بر او غالب شده باشد. زردشدۀ از غلبۀ صفرا. زردشده. زردفام:
می چون شفق صفرازده مستان چو شب سودازده
وآتش دراین خضرا زده دستی که حمرا داشته.
خاقانی.
سودازده با قمر نسازد
صفرازده را شکر نسازد.
نظامی.
بخوبی او کی رسد آفتاب
یکی یاوه گرد است و صفرازده.
میرحسن دهلوی (از آنندراج).
رجوع به صفرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صفرا زده
تصویر صفرا زده
تلخه زده زردنبو آن که صفرا بر او غالب شده زرد شده (از غلبه صفرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشانده
تصویر افشانده
پاشیده پراکنده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراخته
تصویر افراخته
بلند گردانیده، برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
بلند کرده بالا برده افراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجری ده
تصویر اجری ده
کسی که مستمری و وظیفه و راتبه و جیره میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراخته
تصویر افراخته
((اَ تِ))
بلند کرده، بالا برده، فراخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افرادی
تصویر افرادی
کسانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرامده
تصویر فرامده
مشتق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افراشته
تصویر افراشته
رفیع، مرتفع
فرهنگ واژه فارسی سره
اهتزاز، بلند، مرتفع
متضاد: نگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افراشته، اهتزاز، بلند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای بلوک دوآب بالا واقع در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
محل رویش افرا در جنگل، نام مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای دهستان دابوی شمالی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت افرا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر، مرتعی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی